جیگرطلای اکتیو
1391/11/29 دیشب بابایی اومد دنبالمو واسه شام رفتم خونشون که فردا وقتی مامانی میره مدرسه پیش ریحان باشم. از وقتی ریحانشون رفتن توی خونه جدید من زیاد اونجا نرفتمو خوابیدن نموندم. واسه همینم این دو بار اخیری که میرم اونجا تا نیمه های شب بیدارمو شب زنده داری میکنم. صبح که مامانی و بابایی رفتن سرکار منو ریحان تا ساعت 12 خوابیدیم. دو بارم مامانی و مادرجون زنگ زدن اما بعد از جواب دادن به تماسشون میخوابیدیم. آخرشم ریحان که دیگه خوابش تمام شد از جاش بلند شد و گفت برم خاله مرضی رو بیدار کنم. منم با این حرفش بیدار شدم اما به روی خودم نیاوردم اما بعدش یهو گفت خاله مرضی جیش دارم. منم عینهو جت پر...
نویسنده :
خاله مرمر
2:19